* نسیمِ منزلِ لیلی *

* نسیمِ منزلِ لیلی *

لیلی ام


یک عبد
یک همسر
و یک مادر


می نویسم برای خودم و لیلی ها...




.

هر وقت جایی صحبت کم آبی و صرفه جویی و بحران آب میشد، با خیال راحت با خودم می گفتم: من که کوتاهی نکردم و همیشه حواسم به درست مصرف کردن آب بوده. لااقل وظیفه ام را انجام داده ام. 

امروز صبح متوجه شدم فشار آب خیلی کم شده. وقتی اینطور می شود یعنی چند دقیقه دیگر آب قطع می شود و معمولاً هم حدود یک ساعت. چند بطری آب برداشتم و مشغول ادامه ی کارهایم شدم. قطعی آب بیشتر طول کشید، حدود سه ساعتی شد و من با همان چند بطری آب همه ی کارهایم را کردم. گوشت های خرد شده را شستم، غذا پختم، خاکشیر خانوم کوچولو را هفت شور کردم و حتی سهمیه ی آب بازی خانوم خانوما را هم لحاظ کردم. داخل قوری کوچولویش آب می ریزد و آن را از قوری می ریزد داخل لیوان، بعد برمی گرداند داخل قوری، دوباره می ریزد داخل لیوان و شاید صد بار این کار را تکرار می کند و هر دفعه مقداریش زمین می ریزد تا تمام شود! 

خلاصه که چنان دقت و ظرافتی در استفاده از آب نشان می دادم که برای خودم هم عجیب بود که اینطور هم می شود صرفه جویی کرد.

بحران آب را جدی بگیریم، ما زن ها نقش مهمی داریم...



لیلی بانو

"خانوم خانوما" را با هزار زحمت و شبکه پویا و لیوان آب بالای سر و قصه های جور واجور خواباندم. پتو را کشیدم رویش و نفس راحتی کشیدم.  نزدیک ساعت سه است و هنوز نماز نخوانده ام. زیر لب برای مادرشوهرم دعا کردم که ناهار امروزمان را فرستاد وگرنه مثل دیشب گرسنه می ماندیم و مجبور بودیم با این گلوهای پر از درد فلافل بخوریم. خانوم کوچولو را می خوابانم کنار سجاده و اسباب بازی جدیدی به دستش می دهم. زود وضو می گیرم و برمی گردم. چه قدر نمازم دیر شده... خانوم کوچولو همکاری کرد و قد نماز ظهر و عصرم آرام آرام بود. انگار بفهمد نماز تمام شده دوباره غر زدن و صداهای پیش از گریه را از سر گرفت. کمی شیرش دادم و تسبیحات حضرت زهرا را در همان حال گفتم و به این فکر کردم که امشب حتما باید چیزی بپزم و زیر لب دعا کردم که کاش خانوم کوچولو هم بخوابد. خوابید. چند دقیقه بعد. لباس ها را ریختم داخل ماشین لباس شویی، شام را بار گذاشتم. کمی خانه را جمع و جور کردم. بچه ها یک در میان توی خواب سرفه می کنند. گلوی خودم درد می کند، گاهی هم پهلوهایم تیر می کشد. همگی با هم مریض شده ایم ولی زندگی جاریست... میان همین سرفه ها و تب ها و غذا نپختن ها... زندگی جاریست و من شکر گذار خداوندی هستم که با ابتلای ما به این بیماری ها یادم انداخت که روزهای قبلش رفته بودم روی دنده ی ناشکری. داشتم کم کم غر می زدم به خدا. حالا راضی ام. راضی به رضایش و شکرگذار نعمت های بی شمارش...



لیلی بانو

داشتم با بچه ها بازی می کردم. وسط بازی خانوم خانوما پای خواهرش را گاز گرفت. آن قدر که جای دندان هایش در پوست لطیف خانوم کوچولو فرو رفته بود و به شدت گریه می کرد. ناخودآگاه رفتم به سمت خانوم خانوما. دستم را بالا بردم و زدم روی بازویش... اول شوکه شد و با ترس نگاهم کرد، بعد انگار باورش نشود و فکر کند بازی ست خندید. بعد گریه کرد. نمی توانست هضم کند که چه شده. شاید چون تا الان این قدر جدی کتک نخورده بود. در چند ثانیه تلفیقی از خنده و اشک و تعجب در صورت نازش نقش بسته بود.

جگرم سوخت...

یاد روضه ی اسارت بچه های کوچک تو افتادم ارباب.....

آنها تا به حال کتک نخورده بودند...



لیلی بانو

اردیبهشت یکی از ماه های مورد علاقه و دوست داشتنی برای من است.  شاید تنها اردیبهشتی که دوست داشتم زودتر تمام شود اردیبهشت پارسال بود!  چون با تمام شدنش بدحالی های عجیب غریبم تمام میشد. الهی شکر که ثمر تحمل آن رنج ها این روزهای شلوغ و خسته و در عین حال زیباست.  برای من زیباست که هروقت بچه ها خوابند و میخواهم کمی بخوابم، یکی شان بیدار می شود و مجبور میشوم خیلی زود از اتاق خارجش کنم تا آن یکی را بیدار نکرده!گاهی آن قدر کار دارم که میخواهم بنشینم وسط شان و گریه کنم!  گاهی هر دو با هم گریه می کنند و نمی دانم کدام را آرام کنم.  گاهی دلم فقط چند دقیقه استراحت میخواهد. با تمام اینها این اردیبهشت زیباترین اردیبهشت زندگی ام شده مگر اینکه در سال های بعد اردیبهشتی روی دست این روزها بلند شود.



لیلی بانو

کارِ خانه تمام شدنی نیست. یک چرخه ی دائمی و همیشگی که می تواند یک بانو را خیلی خسته و متاصل کند. من خیلی فکر کردم برای رهایی از این خستگی باید چه کرد... به نتایجی رسیده ام.

باید نگاه را الهی کرد. باید با خدا معامله کرد. معامله با خدا خیلی شیرین است. چون یقین دارم خدا به وعده هایش عمل می کند و قدر تمام کارهای حتی خیلی جزئی را هم می داند و هیچ چیز از نظرش پنهان نمی ماند. برای همین برای این روزهای پرکار خانه تکانی، هر روز برای خودم این حدیث را می خوانم:

امام صادق علیه السلام از پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله روایت می کندهر زنی که در خانه شوهرش چیزی را برای سامان دادن وضع خانه جابه جا کند، خداوند نظر [رحمت] به او می کند . و هر کس مورد نظر [رحمت] خدا قرار گیرد، خدا عذابش نمی کند.

 

با این حساب اسفند ماه و خانه تکانی اش یک فرصت طلایی ست برای جلب رحمت خدا.



 


لیلی بانو