بعد از اولین باری که رفتم سونوگرافی و زل زدم به دهان خانم دکتر تا ببینم چه می گوید و خبر ناخوشایندی به من داد، هرگز این کار را تکرار نکردم. دیگر هیچ وقت به صورت دکتر نگاه نکردم فقط زل زدم به سقف و تصور کردم که سقفی نیست. من دارم نگاه می کنم به آن بالا... کسی آن بالاست که هوایم را دارد، که مرا می بیند و حرف دلم را بی آنکه زبان باز کنم می شنود... در همین افکارم که صدایی می شنوم، ضربانی تند، از قلبی کوچک کمی پایین تر از قلب من؛ آن قدر شورانگیز و اعجازآمیز است که می خواهد ضربان قلبم را نگه دارد این صدا... الحمدلله... الحمدلله... الحمدلله...
* این تجربه را از صمیم قلب طلب می کنم برای تمام زنان منتظر...