برای تشکیل پرونده رفته ام. ماما اول کلی غر میزند که چرا دیر آمدی و باید زودتر از اینها می آمدی. بعد می رود سراغ پر کردن فرم های لازم. می پرسد:چندمین بارداری؟ می گویم:سومی. می گوید یعنی الان دو تا بچه داری. جواب می دهم:نه. یکی دارم. اولی نماند...
و غمی سنگین می نشیند روی قلبم... غمی که می دانم هرچند تا بچه هم که داشته باشم، با من خواهد ماند. غمی که از آن صبح غمگین اردیبهشتی شروع شد که او را در بیمارستان حافظ جا گذاشتم...
:(((((((((((((