در پروژه ی خانه تکانی امسال، امروز نوبت گلخانه ی دوست داشتنی ام بود. امروز خیلی با گل و گلدان هایم صحبت کردم. برگ های خشک و زرد شده را به آرامی جدا کردم. برگ های سالم را پاک کردم. زیر گلدانی ها را شستم. آب پاشی کردم... وقتی کارم تمام شد حس تازگی و سبک شدن داشتم. درست مثل همان حسن یوسف مخمل و خوش رنگم که قول داده در سال جدید، بهتر و بیشتر رشد کند!
این روزها مدام منتظر یک باغبانم، که بیاید و برگ های خشکیده و علف های هرز دلم را جدا کند. گرد روحم را بزداید. آب پاشی کند قلبم را... بیاید و با من حرف بزند. بگوید که باید قول بدهی امسال بهتر و بیشتر رشد کنی، قد بکشی، بزرگ شوی، آدم شوی... و خودم خوب می دانم که آن باغبان کسی نیست جز لیلی مهربان درونم، همان نفس هدایت گر و پیامبر درون. باغبانی که خدا از روز ازل برای گل وجودمان برانگیخت...