همیشه برایم سؤال بود که داخل این برنج های نیم دانه و شویدهای خشک شده و گوشت های قلقلی شده، چه خاصیت جادویی ای نهفته است که سرماخوردگی زمخت و سمج را مهار می کند. چطور می شود که تمام دیفن هیدرامین ها و پنادرها جواب نمی دهند! حتی بخور بابونه ی مادر بزرگ چاره ساز نمی شود اما قیمه شوربای مامان این قدر دل چسب است و تمام گلودرد و بدن درد و سنگینی سر را فراری می دهد.
حالا که گلی خانم سرماخورده و بی حال و تب دار است، ایستاده ام کنار اجاق گاز و دارم درون قابلمه ای که برنج و شویدش در حال قل خوردن هستند، گوشت قلقلی می کنم و می اندازم و مدام چشمان نگرانم گلی خانمم را می پاید که دارد توی خواب ناله می کند. دعاهایم را زمزمه می کنم و از خدا می خواهم شفایش را در این غذا قرار دهد. دلم قرار ندارد از بی قراری جگر گوشه ام. دعا می کنم؛ مدام دعا می کنم و یاد مامان می افتم...
برنج و شوید و گوشت بی خاصیتت اند! چه روزها که کنار اجاق گاز برایمان دعا کردی مامان...