* نسیمِ منزلِ لیلی *

* نسیمِ منزلِ لیلی *

لیلی ام


یک عبد
یک همسر
و یک مادر


می نویسم برای خودم و لیلی ها...




.

بعد از اولین باری که رفتم سونوگرافی و زل زدم به دهان خانم دکتر تا ببینم چه می گوید و خبر ناخوشایندی به من داد، هرگز این کار را تکرار نکردم. دیگر هیچ وقت به صورت دکتر نگاه نکردم فقط زل زدم به سقف و تصور کردم که سقفی نیست. من دارم نگاه می کنم به آن بالا... کسی آن بالاست که هوایم را دارد، که مرا می بیند و حرف دلم را بی آنکه زبان باز کنم می شنود... در همین افکارم که صدایی می شنوم، ضربانی تند، از قلبی کوچک کمی پایین تر از قلب من؛ آن قدر شورانگیز و اعجازآمیز است که می خواهد ضربان قلبم را نگه دارد این صدا... الحمدلله... الحمدلله... الحمدلله...



* این تجربه را از صمیم قلب طلب می کنم برای تمام زنان منتظر...



لیلی بانو

برای تشکیل پرونده رفته ام. ماما اول کلی غر میزند که چرا دیر آمدی و باید زودتر از اینها می آمدی. بعد می رود سراغ پر کردن فرم های لازم. می پرسدچندمین بارداری؟ می گویمسومی. می گوید یعنی الان دو تا بچه داری. جواب می دهمنه. یکی دارم. اولی نماند...

و غمی سنگین می نشیند روی قلبم... غمی که می دانم هرچند تا بچه هم که داشته باشم، با من خواهد ماند. غمی که از آن صبح غمگین اردیبهشتی شروع شد که او را در بیمارستان حافظ جا گذاشتم...

 


لیلی بانو

در تمام آن چند سال نوزده بیست سالگی و بعدش که تصور می کردم دارم فکر می کنم، بالا و پایین می کنم، جوانب را می سنجم، رد می کنم یا انتخاب می کنم، بازی خوردم. بله دخترجان در تمام آن لحظات تو پیچیده در یک بازی کودکانه بودی، ساده و سرگرم! غافل از اینکه از همان لحظه ای که دنیا آمدی، در تقدیرت نوشته شد که در یکی از روزهای اواسط تابستان نود و یک، به تو همسری و همسفری عطا می کنیم...

این را تعمیم می دهم به تمام زندگی ام، به تمناهایم، به دست و پا زدن هایم. دوباره درگیر بازی کودکانه ای شده ام. فراموش می کنم گاهی که باید دید چه چیز برایت رقم زده آن مولای بالاسری...

اینها به معنی تلاش نکردن نیست؛ که آدمی زنده است به حرکت و پویایی. اینها را برای خودم یادآوری می کنم تا دلم آرام بگیرد به تسلیم بعد از تلاش. به رضا. به صبر. به سبکباری و دلخوشی. بعضی چیزها را روی پیشانی ات نوشته اند. یا وقتش می رسد و می رسی، یا مولایت نخواسته پس بخند و آرام بگیر...

 

لیلی بانو

در طی این چند سال خانه داری، هیچ وقت، خانه تکانی جدی و سنگین نداشتم، به این دلیل که خانه ام نیازی به تکاندن و تمییزکاری حسابی نداشته. نه اینکه تصور کنید از آن کدبانوهایی هستم که همیشه خانه شان از تمیزی برق می زند، اتفاقا برعکس، با وجود دخترکم، ظاهر خانه، اکثرا به هم ریخته و پر از اسباب بازی ست اما در عین حال خانه ایست که نیازی به خانه تکانی، به آن معنی که این روزها در بیشتر خانه ها جاریست، ندارد.

بی شک قابل تصور است که چه حس خوب و سبکی ست!

و حتما دوست دارید رموز موفقیتم را بدانید.  :)

 

 

خیلی ساده است رفقا، در تمام این سالها تلاش کردم با موجی که راه انداخته اند و اکثر زنان را به لطایف الحیل، سوارش کرده اند پیش نروم. اولین قدمش خرید جهیزیه بود. ساده خریدم، خیلی ساده. وسایل لوکس و صرفا تزیینی و اضافه نخریدم و البته که خیلی سخت بود! باید با نگاه های سنگین و معنادار خیلی ها مقابله می کردم، همچنین با قلقلک ها ته دلم که بدش نمی آمد از زرق و برق! حالا خانه ای نسبتا خلوت دارم. لازم نیست مدت زمانی طولانی را به گردگیری و جابه جا کردن و چیدن وسایلی بپردازم که یا فقط برای تزیین اند و یا سالی یک بار مورد استفاده قرار می گیرند.

اهل تنوع دادن های مکرر و افراطی نیستم. لباس تکراری را اگر هنوز خوب و زیبا باشد، بی هیچ ابایی می پوشم. مثلا یکی دو دست مانتو شلوار و کیف را مدتی استفاده می کنم، بعد دور می اندازمشان و یکی دو سری جدید می خرم. این باعث شده بر خلاف اکثر زنان، انبوهی از مانتو و کیف و لباس نداشته باشم. کشوهایم و چوب لباسم، خلوت و منظم اند همیشه. ضمن اینکه اصلا تابع مد نیستم. هر مدل و رنگی که خودم دوست داشته باشم و با معیارهای عقلی و اعتقادی ام بخواند، می خرم و می پوشم.

هرچیزی در بازار دیدم، صرف اینکه خوشم آمده یا قشنگ است یا ارزان است و حراج شده، نمی خرم. فقط و فقط آنچه لازم است. همیشه وسایل و مواد غذایی مورد نیاز را لیست می کنم و در فروشگاه فقط به سراغ همان ها می روم وگرنه با این بسته بندی های شکیل و اجناس فراوان و زیبا، آدم دلش می خواد همه چیز را کول کند ببرد خانه اش! برای همین از آن مدل کمدها و چمدان هایی که پر است از وسایل و لباس هایی که قرار است در آینده به کار آیند در خانه ام نیست.

هرچند وقت یک بار، یک جای خانه را حسابی تمیز می کنم. یک جای کوچک. مثلا یک هفته سینک ظرفشویی و کابینت زیرش را، یک هفته یکی از کمدها را، هفته بعد جاکفشی را و همین طور تا آخر. در تمام این تمیزکاری های هفتگی تا جایی که ممکن است وسایل اضافه را جدا می کنم. اگر به دردبخور باشد ولی ما از آن استفاده نمی کنیم، به کسی می دهم که به کارش بیاید، اگر به درد بخور نباشد هم که روانه سطل زباله می شود. ایده این مدل تمیز کاری ها را بیشتر از  لینک «لذت کمتر داشتن» که در پیوندهایم هست، گرفته ام، به علاوه یکی از مطالب قدیمی وبلاگ «تو فقط لیلی باش».

 

خلاصه که رفقا، حس می کنم در سال های اخیر، مصرف گرایی، تجملات، مدپرستی، رقابت های نابه جا، جهیزیه های سنگین و ... بیش از همه، کمر زنان ما را شکسته است. گرفتار شده ایم. خسته تر و مضطرب تر از همیشه ایم.

ان شالله در کنار خانه تکانی، دل و ذهن مان را هم بتکانیم و سبک بار شویم ...

 


لیلی بانو

در پروژه ی خانه تکانی امسال، امروز نوبت گلخانه ی دوست داشتنی ام بود. امروز خیلی با گل و گلدان هایم صحبت کردم. برگ های خشک و زرد شده را به آرامی جدا کردم. برگ های سالم را پاک کردم. زیر گلدانی ها را شستم. آب پاشی کردم... وقتی کارم تمام شد حس تازگی و سبک شدن داشتم. درست مثل همان حسن یوسف مخمل و خوش رنگم که قول داده در سال جدید، بهتر و بیشتر رشد کند!

این روزها مدام منتظر یک باغبانم، که بیاید و برگ های خشکیده و علف های هرز دلم را جدا کند. گرد روحم را بزداید. آب پاشی کند قلبم را... بیاید و با من حرف بزند. بگوید که باید قول بدهی امسال بهتر و بیشتر رشد کنی، قد بکشی، بزرگ شوی، آدم شوی... و خودم خوب می دانم که آن باغبان کسی نیست جز لیلی مهربان درونم، همان نفس هدایت گر و پیامبر درون. باغبانی که خدا از روز ازل برای گل وجودمان برانگیخت...

 


لیلی بانو