* نسیمِ منزلِ لیلی *

* نسیمِ منزلِ لیلی *

لیلی ام


یک عبد
یک همسر
و یک مادر


می نویسم برای خودم و لیلی ها...




.

امروز یاد یک خاطره ی قدیمی افتادم. یاد روز دفاع همسرجان! موضوع دفاعش "احراز هویت افراد از روی سیاهرگ های انگشتان" بود. یعنی مثلاً به جای دستگاه اثرانگشت گذاری، دستگاهی باشد که سیاهرگ های انگشتان افراد را بررسی کند. چون سیاهرگ های انگشتان هم مثل اثر انگشت منحصر به فرد هستند! سبحان الله...

داشتم می گفتم. روز دفاع همسر بود. پدر و مادر گرامی شان هم از شهر دوری تشریف فرما شده بودند. آن موقع باردار بودم. با آن حال بد و ویار شدید، در دفاع شرکت کردم تا قوت قلبی باشم بر قلب خسته و مجروحش! هر آن ممکن بود از بوی ادکلن یکی از حضار بالا بیاورم. ولی به هر سختی بود خودم را کنترل کرده بودم. صحبت های علمی که تمام شد و وقت تقدیر و تشکرات رسید، با اعتماد به نفس بالایی هندیکن را درآوردم و شروع به فیلم برداری کردم. آقای همسر شمرده شمرده شروع به صحبت کرد...

"تشکر می کنم از پدرم که چون کوه با صلابتی... تشکر می کنم از مادر عزیزم که دعای خیرش.... تشکر می کنم از استاد راهنمایم جناب آقای... از استاد مشاورم.... از دوستان خوبم... از همسایه خوابگاه متاهلی که از بس بلند بلند حرف می زد هیچ وقت تمرکز درس خواندن نداشتم... از مستخدم سایت خوابگاه که از روی دلسوزی و برای جلوگیری از اتلاف برق لپ تاپم را که در حال اجرای برنامه مهمی بود و چهار ساعتش گذشته بود و یک ساعتش مانده بود را، نه اینکه خاموش کند، بلکه از برق کشیده بود... از مسئول سلف پایین که جوجه های سه شنبه اش خیلی خوشمزه است و نمی سوزاند، از کارکنان سلف پایین که وقتی قابلمه نشان از متاهلی را می بینند اندازه سه نفر غذا می ریزند.. از دوست پدرم که در کودکی لپم را کشید و گفت این بچه یه کاره ای میشه! و اعتماد به نفس را در من دمید، از نگهبان جلوی در دانشکده.... از آبدارچی دفتر اساتید...از کلاغ های روی چنارهای دانشکده.... از عمه شهین... از خاله مهین...."

هم چنان دوربین به دست فیلم برداری می کردم و اشک در چشمانم حلقه زده بود و منتظر بودم تا بالاخره از من هم تشکر کند که ناگهان با صدای کف زدن حضار به خودم آمدم و دیدم تمام شد! جان؟! چی شد؟ از من تشکر نکرد؟!!

از روی سن که پایین آمد من و پدرشوهر و مادرشوهر حلقه زدیم دورش. در اولین کلام گفتم: چرا از من تشکر نکردی؟!

کمی کله اش را خاراند و گفت: عه! جدی؟ از تو تشکر نکردم؟؟

پدرشوهر با صلابت و قاطعیت مخصوص خودش: چرا. من شنیدم. تشکر کرد.

من: آقاااااجون! فبلم گرفتما! پلی بک کنم؟؟

مادرشوهر: صلوات بفرستید. بریم بریم ببینیم می خوان چه نمره ای بهش بدن...

من: :| 

 

 

خلاصه ی کلوم: آبجی های گلم، زیاد خودتون را برای مرد جماعت زحمت ندید. هر کاری هم که کنید اونها نهایتاً از مادرشون تشکر می کنن :))

 

لیلی بانو

نظرات  (۸)

۰۳ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۶ کارمند مجرد
دعوای زن و مرد راه نیندازید به نظر بنده

چون آن وقت زنان در مقابل مردان قطعا محکومند

خصوصا در این دور فعلی
پاسخ:
یه مطلب طنز بود
اگر کسی میخواد دعوا کنه مشکل خودشه! 
۰۴ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۴۴ صحبتِ جانانه
بدآموزی داره؟
پاسخ:
برای کسی که متوجه نشه مطلب صرفا طنز بود، ممکنه بدآموزی داشته باشه

ما هر دو از یادآوری این خاطره همیشه می خندیم. فقط همین! 
رمز شون هم اسم اون ها میشه
پاسخ:
متوجه منظورتون نشدم. 
واضح تر بگید
اتفاقا به نظرم طنز نبود. 
تا وقتی نفهمیم که نباید چشم امیدمان به همسرانمان باشد، به بن بست خواهیم خورد.
پاسخ:
ماشاالله به شما با این نگاه دقیق و فلسفی :))

بله همین طوره که میگید
نه تنها همسر که این نکته برای فرزندان و بقیه ی اعضای خانواده و حتی دیگر انسان هایی که با ما در تعامل هستند صادقه. 
ایمان زیادی می خواد اما آرامش بزرگی در پی خواهد داشت؛ اینکه انسان هرکاری می کنه برای خود خود خدا باشه
رمز ورود به سیستم های الکترونیکی و...
پاسخ:
راستش نمی دونم. 
اطلاعات دقیقی ندارم فقط در این حد می دونم که با جایگزینی طرح سیاهرگ های انگشت به جای اثر انگشت، خیلی از خطاها و مشکلات حل میشه. مثل مشکل کسانی که به خاطر استفاده از مواد شوینده یا زخم و بریدگی و...  اثر انگشت واضحی ندارند. 
به نظرم طنز تلخ بود:)
پاسخ:
:)

میدونی لوسی جان واقعا یادش رفت! از طرفی هم چون آدم قدرشناس و اهل تشکری هستن منم حساسیت به خرج ندادم و همیشه به اون اتفاق خندیدیم.  
۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۳۷ پلڪــــ شیشـہ اے

سلام بانوجان

با اون حال و احوالتون، منتظر بودم بگید بالا آوردم :))))

بنده خدا. اگر همسر من بودن شاید شوت میشدن از غضب من. :)))) ولی جدا آدم تو اون موقعیت چی میتونه بگه جز این که بخنده و بگه امید به خدا که کارم برای خدا خالص باشه

:))

عاقبت بخیر باشید

خندیدم از مطلب طنازانه تون

پاسخ:
سلام عزیزم

بله دیگه. اخلاص اجباری به این میگن :))
۲۲ دی ۹۸ ، ۱۴:۰۶ میم بانو

سلام

یادمه ایام فاطمیه مراسم داشتین

التماس دعا دارم

پاسخ:
سلام عزیزم




محتام دعام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی